آنقدر نیامدی
که از پاییز هم برگی نماند
حالا این من هستم
که زیرِ پاهای خودم
خیابان به خیابان
خُرد می شوم:)
آنقدر نیامدی
که از پاییز هم برگی نماند
حالا این من هستم
که زیرِ پاهای خودم
خیابان به خیابان
خُرد می شوم:)
بعد از نگاهت
با این عاشقانه های بی قرار
چه کنم؟
با این قرار های بی قراری
چه کنم؟
چیزی بگو
حرفی بپاش بر دهانِ این کوچه
که همهمه اش هر روز
زخمی تازه در دلم باز می کند
روزا پشت سرهم میگذرن و ما هنوز منتظر آدمی در گذشته هستیم...ن انگار ک میدانیم آن هرگز برنخواهد گشت!
حوالی
بعضیـها
آنقدر هـوا
دلچسباست
ڪهدوستدارے
یڪــ خانه نقلـــــے
ڪنارشان اجاره ڪنی
و باخیـــالِ راحـتزندگی
را بـا آرامــش تنفــس ڪنی....
شهرزاد:
عاشق بزدل ،
عشق رو هم ضایع میکنه
جناب قباد دیوان سالار!
نه !
هميشه برای عاشق شدن،
به دنبال باران و
بهار و
بابونه نباش!
گاهی
در انتهای خارهای يک کاکتوس،
به غنچهای میرسی
که ماه را بر لبانت مینشاند
خوشبخت ترين مخلوق خواهی بود، اگر امروزت را آنچنان زندگی کنی
که گویی نه فردایی وجود دارد برای دلهره و نه گذشته ای برای حسرت.
اگر برای شاد بودن در پی دلیل نباشی، اگر قبل از هر چیز
در دوست داشتن ها و دوست داشته شدن هایت صادق باشی.
اگر بجای آنکه وابسته باشی دلبسته باشی،
خوشبخت ترین خواهی بود اگر بخشنده باشی
در عشق، صداقت، قضاوت،
خوشبخت ترین خواهی بود اگر در همین لحظه زندگی کنی....
گفتنی نیست
ولی
بی تو کماکان در من
نفسی هست،
دلی هست،
ولی جانی نیست . . .
میخواستم کمی
فقط کمی !
دوستت داشته باشم ..
از دستم در رفت
عاشقت شدم ...
بگذار بگویم
بغض که میکنی
گریه ام می گیرد
خنده ات که بگیرد
حالم از همیشه بهتراست
میبینی زندگی ام را !؟
به دِلَت بند اسـت
بنددلم!
دیوانه
نمی گوید دوستت دارم !
دیوانه
می رود تمام دوست داشتن را
به هر جان کندنی
جمع می کند از هر دری
می زند زیر بغل
می ریزد پای کسی که . . .
قرار نیست بفهمد دوستش دارد!
برای به یاد آوردن تو
باید
فراموشت کرد
برای رسیدن به تو
باید
از تو گذشت
فریاد نمی زنم
نزدیک تر می آیم
تا صدایم را بشنوی
نیامدنش را باور نمی کنم
غیر ممکن است
او نیامده باشد
حتما، حالا
زیر باران مانده است
و نا امید و خسته
در خیابان ها قدم می زند
من به باز بودن درها...
مشکوکم
بوسیدمش...
دیگر هراس نداشتم جهان پایان یابد
من از جهان
سهمم را گرفته بودم
تو
پولدار تر از منی
لباس های گرانقیمت می پوشی
و با ماشین، هر کجا دوست داشته باشی می روی
من اما کافی ست هوا ابری شود
یا به مترو نرسم
و یا زور تلفن ام حتی به تک زنگ نرسد
آن وقت تنها می شوم، تنها می مانم
و مدام غصه می خورم
دوست داشتن ات مثل بوسیدن ماه است
من هیچ وقت نمی توانم ماه را ببوسم
چشم هایم را می بستم و
می شمردم تا صد
برو!
قایم شو
تو را از رد پاهایت بر ساحل
و از مسیر نگاه لاک پشت ها
پیدا می کردم
چشم هایم را می بندم و
می شمارم تا صد
برو!
قایم شو
تو را از رد پاهایت بر دریا
و از مسیر نگاه دُرناها
پیدا خواهم کرد
پس از انتظاری طولانی
باران نبارید
در آستانۀ "مهمان خانه"
یک دیگر را ملاقات کردند
به تلخی لبخند زدند
و دور شدند از هم
هر کدام
با جسد دیگری بر دوش
باران باشد
تو باشی
یک خیابان بی انتها باشد
به دنیا میگویم
خداحافظ
«یغما گلرویی»
تعداد صفحات : 4