آنقدر نیامدی
که از پاییز هم برگی نماند
حالا این من هستم
که زیرِ پاهای خودم
خیابان به خیابان
خُرد می شوم:)
آنقدر نیامدی
که از پاییز هم برگی نماند
حالا این من هستم
که زیرِ پاهای خودم
خیابان به خیابان
خُرد می شوم:)
نیامدنش را باور نمی کنم
غیر ممکن است
او نیامده باشد
حتما، حالا
زیر باران مانده است
و نا امید و خسته
در خیابان ها قدم می زند
من به باز بودن درها...
مشکوکم
باران باشد
تو باشی
یک خیابان بی انتها باشد
به دنیا میگویم
خداحافظ
«یغما گلرویی»
تنها باشی
دلتنگ باشی
آواره ی کوچه و خیابان باشی
وقتی به اولین زنی که
شبیهِ اوست میرسی،
نزدیک میشوی
بعد
پشت دستت را خو و و و و و ب داغ میکنی
دا ا ا ا ا ا غ...
این داستان هیچ دنباله ای ندارد...
خدا کند که انگورها برسند
جهان مست شود
تلو تلو بخورند خیابانها
به شانه ی هم بزنند
رییس جمهور ها و گداها...
مرزها مست شوند
برای لحظه ای تفنگ ها
یادشان برود دریدن را
کاردها یادشان برود بریدن را
قلم ها ، آتش را آتش بس بنویسند
خدا کند مستی به اشیا سرایت کند
پنجره ها دیوار ها را بشکنند
و تو بزن با من پیاله ای دیگر
به سلامتی باغ های معلق انگور...
من از تمام آسمان یک باران را میخواهم ….
از تمام زمین یک خیابان را .…
و از تمام تـــو ….
یک دست که قفل شود در دست من .... !!!!
دل که بلرزد
دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست
این وقت ها
انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای
تا مجال عبور پیدا کنی
هم صبوری می خواهد هم آرامش
که هیچکدام نیست
آدم تصادف می کند،
با یک اتوبوس خاطره های مست....