ای دل ناباور من
دیر فهمیدی که عشق
از همان روز ازل هم
جرم نابخشوده بود
ای دل ناباور من
دیر فهمیدی که عشق
از همان روز ازل هم
جرم نابخشوده بود
بعد از نگاهت
با این عاشقانه های بی قرار
چه کنم؟
با این قرار های بی قراری
چه کنم؟
چیزی بگو
حرفی بپاش بر دهانِ این کوچه
که همهمه اش هر روز
زخمی تازه در دلم باز می کند
برای کسے
دل به دریا بزنید
که همسفر بخواهد،
نه قایق...
گفتنی نیست
ولی
بی تو کماکان در من
نفسی هست،
دلی هست،
ولی جانی نیست . . .
گفته بودم بی تو میمیرم ولی این بار
نه
گفته بودی عاشقم هستی ولی انگار ..نه
هرچه گویی دوستت دارم،بجز تکرار نیست
خو نمیگیرم به این تکرارِ طوطی وار..نه
تا که پابندت شوم ازخویش میرانی مرا
دوست دارم همدمت باشم ولی سربار ...نه
دل فروشی میکنی گویا گمان کردی که باز
با غرورم میخرم آنرا در این بازار ...نه
قصد رفتن کرده ای تا باز هم گویم بمان
بار دیگر میکنم خواهش ولی اصرار ...نه
گه مرا پس میزنی ... گه باز پیشم میکشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است... افسار نه
« استاد شهریار »
هیچکس نمی فهمد...
پالتو با دستکش های چرم کافی نیست...
گاهی بیرون رفتن در این هوا
دل ِ گرم میخواهد...
من از آغاز نمی ترسم
من از پرواز نمی ترسم
من از آغاز یک پرواز ِ بی احساس می ترسم
من از تکرار نمی ترسم
من از انکار نمی ترسم
من از تکرار ِ انکار ِ همین احساس می ترسم
من از سوختن نمی ترسم
من از ساختن نمی ترسم
من از ساختن کنار ِ سوختن ِ احساس می ترسم
من از تاختن نمی ترسم
من از باختن نمی ترسم
من از تاختن برای باختن ِ احساس می ترسم!
من از احساس می ترسم
من از آغاز ِ یک پرواز ِ بی احساس
واسه تکرار ِ انکار ِ دل ِ حساس می ترسم...
در سرزمین من چشم دخترانش به دنبال ماشین مازراتی و خانه های
آنچنانی است...
و دل پسرانش به دنبال حماقت ها و فریب دادنشان
کارگر بنگاه و آس و پاس!
بـادی بـذر تو را دل دلــــم انداخت و رفتـــــ . . .
من مانده ام و
این ریشه ی قطور دلدادگی....
و هــــزار جـوانه ی شکفته از یادت . . .
رفت از نظرو
ز دل نرفت
این غلط است
کز دل برود ، هر آنکه از دیده برفت...
بگذار مردم هرچه دلشان میخواهد بگویند
من فقط از تــــــــــــــــــــو می گویم . . .
گر تن بدهی _ دل ندهی کار خراب است...
چون خوردن نوشابه که درجام شراب است...
.
.
.
گر دل بدهی_ تن ندهی باز خراب است...
این بار نه جام است ونه نوشابه، سراب است...
.
اینجا به تو ازعشق ووفا هیچ نگویند
چون دغدغه مردم این شهر حجاب است
تن را بدهی_ دل ندهی فرق ندارد
یک آیه بخوانند گناه تو ثواب است
ایکاش که دلقک شده بودم نه شاعر
در کشور من ارزش انسان یه نقاب است...
راست گفتی سهراب . . . .
من هم در تردیدم !
من در این عرصه آغشته به بغض
لب خندان دیدم . . . .
چشم گریان دیدم . . . .
گریه کردم امــــــــا . . . .
بار ها خندیدم !
رمز بیداری را
پشت بی خوابی این ثانیه ها فهمیدم . . . .!
تو به آرامش زمین « مشکوکی »
من به دل های زمین « مشکوکم » ! ! ! !
«زندگی» گستاخ است . . . .
می زند سنگ به در
می نهد بار به دوش
می رباید هوش
می برد تا لب مرداب
می نشاند درد به دل
می شکند ساغر
می خوراند زهر
می درد جامه
می کند وسوسه
. . . . زندگی . . . . گستاخ است . !
شیشه ای میشکند
یک نفرمیپرسدکه چراشیشه شکست؟
یک نفرمیگوید : شایداین رنج بلاست
دیگری میپرسد شیشه پنجره رابادشکست . . . .؟
دل من سخت شکست
هیچ کس هیچ نگفت
غصه ام رانشنید
ازخودم میپرسم
ارزش قلب من ازشیشه پنجره هم کمتربود . . . .؟
وقتی سه تار چشم تـــــــو
ماهور می زند بانو
دلم برام خودم شور می زند . . . .
دل آدم هم کم ندارد از این لباس سفیدا . . . .
حواست که نباشد
« لکه » میشود . . . .
وقتی « لکه » شد اگر پی اش را نگیری
می شود « چرک » . . . . !
به قول صاحب خشکشویی :
« لکه » را تا تازه است باید شست و پاک کرد . . . .
تماشـــایی ترین تصویر دنـــیــــا می شوی گاهی
دلم می پاشد از هم بس که زیبا می شوی گاهی
حـضـــور گاه گاهت بــــــــازی خورشید با ابر است
که پنهان می شوی گاهــی و پیدا می شوی گاهی
روز قیامت ازم پرسیدند :
جوانیت را چگونه گذراندی ؟
ندا آمــــــد :
دلشکسته است ، بگذارید به بهشت برود . . . .
دنیایش خوب جهنمی بــــــــــــود . . . .!
کسی ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ
کـــه ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺮﺍﯾﻢ کسی ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﮕﺎﻫﻢ....
ﺩﻧﺒﺎﻝ کسی ﻧﯿﺴﺖ ،
ﻭﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﮐﻪﺩﯾﮕﺮ کسی ﺑﻪ ﭼﺸﻤﻢ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ
ﻭﻫﯿﭻ ﻧﮕﺎﻫــــی ﺩﻟـــــﻢ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﻠﺮﺯﺍﻧﺪ
ﻫﻤﻪ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﻪ ﺳﻬﻞ ﺍﺳﺖ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺩﻧﯿــــﺎ هم ﻧﻤﯿﺪﻫﻢ....
تعداد صفحات : 3