مرا برای روز مبادا کنار بگذار!
مثل مسافرخانه ای متروکه ام
در جاده ای سوت و کور
یک روز
خسته از راه می رسی و
جز آغوش من
برایت پناهی نیست...
مرا برای روز مبادا کنار بگذار!
مثل مسافرخانه ای متروکه ام
در جاده ای سوت و کور
یک روز
خسته از راه می رسی و
جز آغوش من
برایت پناهی نیست...
ای دل ناباور من
دیر فهمیدی که عشق
از همان روز ازل هم
جرم نابخشوده بود
پر میکشم از پنجره ی ِ خواب ِ تو تا تو
هر شب منو دیدار ، در این پنجره با تو
ازخستگی ِ روز همین خواب ِ پر از راز
کافیست مرا ، ای همه ی خواسته ها تو . . .
دیشب منو تو بسته ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش ، همه ذرات هوا تو
بیدارم اگر دغدغه روز نمیکرد
با آتشمان سوخته بودی همه را تو...
پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا،هرچه صدا، هرچه صدا تو....
آزادگی و شیفتگی مرز ندارد
حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو
یا مرگ و یا شعبده بازان ِ سیاست ؟
دیگر نه و هرگز نه ، که یا مرگ که یا تو
وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا تو ، همه جا تو ، همه جا تو . . .
پاسخ بده از این همه مخلوق ، چرا من ؟!
تا شرح دهم از همه خلق چرا تو ...
« محمد علی بهمنی »
یادمان نرود گاهی با « گناه » به اندازه یک کلیک فاصله داریم . . . .
یادمان نرود ، فضای مجازی هم محضر خداست . . . .
در روز حساب تمام این سایت ها ،
تمام کلیک ها ،
یاهو مسنجر ها ،
آیدی ها ،
چت روم ها ،
لایک ها ،
به حرف می آیند و گواهی می دهند بر کارهایمان . . . .
نکند که شرمنده شویم . . . . !
گاهی روی مانیتور کامپیوترمان بچسبانیم :
ورود شیطان ممنون . . . . ! ! ! !
هـــر گــــاه بـه تــو فـــکـر مـــیــکـنم ....
حـــواســم از هــمه چــیز پــرت مــیشود ....
و مـــن چـه روز هـایی را ســپری مــیـکنم ....
بـا بــیسـت و چـهار سـاعـت حـواس پـرتی ....!
روز قیامت ازم پرسیدند :
جوانیت را چگونه گذراندی ؟
ندا آمــــــد :
دلشکسته است ، بگذارید به بهشت برود . . . .
دنیایش خوب جهنمی بــــــــــــود . . . .!
اگر روزی . . . .
محبت کردیم بی منت . . . .
لذت بردیم بی گناه . . . .
بخشیدیم بدون شرط . . . .
آن روز واقعا زندگی کرده ایم . . . . !
این روزها یک تلنگر کوچک
یک بی تو جهی ساده ....
کافیست تا بشینم ساعتها به حال خود گریه کنم
دلخوشی هایم کم شدند و دغدغه هایم زیاد !!!!
چه خوبست که تو هستی ....!!!!
برای پر پر شدن اقاقی
برای بوسه های اتفاقی
تو این روزا که مث شب سیاهه
منتظر نور ِ کدوم چراغی.....
برای ِ لحظه های ِ بی قراری
ساعتای ِ کشنده ی ِ خماری
نئشه می کردی دلمو یه روزی
الان خزونی ِ کدوم بهاری....
الان خزونی ِ کدوم بهاری ....
رو صندلی انتظار می شینم
گلای ِ باغ ِ حسرتو می چینم...
یامث ِ سابق میشی برمیگردی
یانمیخوام دیگه تورو ببینم....
"محسن چاوشی_صندلی انتظار"
این روزها همه آدم ها درد دارند ....
درد پول ....
درد عشق ....
درد تنهایی ....
این روز ها چقدر یادمان می رود زندگی کنیم ....!!!!
روز هایم عجیب دلگیرند ....
مثل آن جمعه ای که که تب دارد ....
با دل من کمی مدارا کن ....
به خدا « قلب » هم عصب دارد ....
از رنج ها نمی هراسم . . .
در پی افتخار هم نیستم
در لابلای خیزران ویران
دنبال نی یی هستم
که به یاری او
بتوانم کاملا بگویم
آه . . .
اقبال معتضدی
این روزها من
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا
آرامش اهالی دنیا
خط خطی نشود ....
اینجا زمین است
اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است
اینجا گم که میشوی
بجای اینکه دنبالت بگردنند
فراموشت میکنند ....
يک روز
عاشقم خواهی شد...
برايم شعر خواهی گفت
دست تكان خواهی داد...
يک روز دستهايت يخ ميزند
نامم كه بيايد،
دلت مى ريزد
وقتی غريبه ای از كنارت می گذردو
عطرش از همان عطر های تلخی باشد
كه من می زدم
يک روز
پنجره را خواهی گشود
با شالی روى شانه و
ليوان چاى در دست،
و با هر نسيمى كه گونه هايت را لمس می كند
مرا به ياد خواهی آورد...
منی كه سالهاست رفته ام!!!
من روز خويش را با آفتاب روي تو
کز مشرق خيال دميده است
آغاز مي کنم
من با تو مي نويسم و مي خوانم
من با تو راه مي روم و حرف مي زنم
وز شوق اين محال
که دستم به دست توست
من جاي راه رفتن
پرواز مي کنم
این روز ها دوره ،دوره گرگ هاست !!!!
مهربان که باشی می پندارند دشمنی ؛
گرگ که باشی خیالشان راحت می شود؛
که از خودشانی ....!!!!
ما تاوان گرگ نبودنمان را می دهیم ....!!!!
فایده اش چیست که انسان هی از خودش بپرسدکه اگر فلان لحظه یا بهمان لحظه
جور دیگری برگزار شده بود ، کار به کجا می کشید ؟
باید برای خودت خوش باشی . . .
بهترین قسمت روز شب است ! تو کار روزت را انجام داده ای ، حالا پاهایت را
بگذار بالا و خوش باش . . .
من اینجوری میبینم . از هر کس میخواهی بپرس . . .
بهترین قسمت روز ، شب است . . . . !
پاییز داره از راه میرسه...
.
.
.
هــــــرروزپاییزه
هرهفته پاییزه
هرماه پاییزه
هر سال پاییزه ...... : ((((
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم ،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت ....
غصه هم می گذرد ،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ....
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز ....!!!!!
تعداد صفحات : 2