من این نیمه شب هایی
و
خالی از رؤیای تو می شوم را
دوست ندارم
من از شب های طولانی،
من این نیمه شب هایی
و
خالی از رؤیای تو می شوم را
دوست ندارم
من از شب های طولانی،
ترسم ازاین است که یک شب
بخواهی بخوابم بیایی و من
همچنان به یادت
بیدار نشسته باشم...
« سید علی صالحی »
شب های قرار ، بی قرارم نگذار
در حسرت دیدنت ، خمارم نگذار
انگار تو با دلت کنار آمده ای
ای عشق ! نبوسیده کنارم نگذار...
چشم هایم را به بیمارستان میبرم ....
نمیدانم چه مرگشان شده ....
هر شب در خواب جایشان را خیس میکنند ....!!!!
بی تــــو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیــدار تـــــــو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عـــاشـــق دیـــوانه کــه بــــــودم !
فریدن مشیری
نگهم نیست به دنبال نگاهت ، الکی
مثلا رفته ز سر حال و هوایت ، الکی
به من اصلا چه که این ماه میایی یا نه
مثلا نیست به دل دلهره هایت ، الکی
هر شب از فرط خوشی اول شب می خوابم
مثلا غم نشده خاطره هایت ، الکی
در و دیوار هم از قصه ی تو با خبرند
مثلا نیست دلم اهل شکایت ، الکی
انقدر خوب و متینم که خدا می داند
نگرانت نشوم هر دو سه ساعت ، الکی
برای پر پر شدن اقاقی
برای بوسه های اتفاقی
تو این روزا که مث شب سیاهه
منتظر نور ِ کدوم چراغی.....
برای ِ لحظه های ِ بی قراری
ساعتای ِ کشنده ی ِ خماری
نئشه می کردی دلمو یه روزی
الان خزونی ِ کدوم بهاری....
الان خزونی ِ کدوم بهاری ....
رو صندلی انتظار می شینم
گلای ِ باغ ِ حسرتو می چینم...
یامث ِ سابق میشی برمیگردی
یانمیخوام دیگه تورو ببینم....
"محسن چاوشی_صندلی انتظار"
ماییم و شب تار و غــــم یـــار و دگر هیچ ....
صـبـر کم و بی تــابی بسیار و دگـر هیچ ....
در حشر چو پرسند که سرمایه چه داری....
گوییم که غــم یار و غــم یــار و دگر هیچ ....
تنهائیم را در عبور شب
به اجتماع ساده ی پروانه ها دادم
اینک . . . .
با رودخانه ،
با سحر ،
با ابر ،
آواز می خوانم
برای « تـــــــو » . . . .
فایده اش چیست که انسان هی از خودش بپرسدکه اگر فلان لحظه یا بهمان لحظه
جور دیگری برگزار شده بود ، کار به کجا می کشید ؟
باید برای خودت خوش باشی . . .
بهترین قسمت روز شب است ! تو کار روزت را انجام داده ای ، حالا پاهایت را
بگذار بالا و خوش باش . . .
من اینجوری میبینم . از هر کس میخواهی بپرس . . .
بهترین قسمت روز ، شب است . . . . !
ﺩﻟﻢ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ
ﺗﻮ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﭼﯿﺴﺖ ؟!
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﺐ ﻫﺎ
ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺧﯿﺲ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﺯﺩﺩ
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﻧﺒﻮﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ
ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﭘﯽ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﺮﺩﺍﻧﺪ
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﺒﺮﯾﺴﺖ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﻧﻢ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﺗﺎ ﮔﻼﯾﻪ ﺍﯼ ﻧﮑﻨﻢ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ....!!!!