مثل از پشت کوه آمده ها
ندید بدید ها
مثل آن ها که گاو و گوسفند هاشان را فروخته و
به شهر سرازیر شدند
مثل تازه به دوران رسیده ها
دوستت دارم
مثل از پشت کوه آمده ها
ندید بدید ها
مثل آن ها که گاو و گوسفند هاشان را فروخته و
به شهر سرازیر شدند
مثل تازه به دوران رسیده ها
دوستت دارم
با همان
چشمــــــــی که میزد زخــــــــــم
مرهــــــــم میفروخت...
فاضل نظری
میخواستم کمی
فقط کمی !
دوستت داشته باشم ..
از دستم در رفت
عاشقت شدم ...
بگذار بگویم
بغض که میکنی
گریه ام می گیرد
خنده ات که بگیرد
حالم از همیشه بهتراست
میبینی زندگی ام را !؟
به دِلَت بند اسـت
بنددلم!
برای به یاد آوردن تو
باید
فراموشت کرد
برای رسیدن به تو
باید
از تو گذشت
فریاد نمی زنم
نزدیک تر می آیم
تا صدایم را بشنوی
نیامدنش را باور نمی کنم
غیر ممکن است
او نیامده باشد
حتما، حالا
زیر باران مانده است
و نا امید و خسته
در خیابان ها قدم می زند
من به باز بودن درها...
مشکوکم
بوسیدمش...
دیگر هراس نداشتم جهان پایان یابد
من از جهان
سهمم را گرفته بودم
تو
پولدار تر از منی
لباس های گرانقیمت می پوشی
و با ماشین، هر کجا دوست داشته باشی می روی
من اما کافی ست هوا ابری شود
یا به مترو نرسم
و یا زور تلفن ام حتی به تک زنگ نرسد
آن وقت تنها می شوم، تنها می مانم
و مدام غصه می خورم
دوست داشتن ات مثل بوسیدن ماه است
من هیچ وقت نمی توانم ماه را ببوسم
چشم هایم را می بستم و
می شمردم تا صد
برو!
قایم شو
تو را از رد پاهایت بر ساحل
و از مسیر نگاه لاک پشت ها
پیدا می کردم
چشم هایم را می بندم و
می شمارم تا صد
برو!
قایم شو
تو را از رد پاهایت بر دریا
و از مسیر نگاه دُرناها
پیدا خواهم کرد
پس از انتظاری طولانی
باران نبارید
در آستانۀ "مهمان خانه"
یک دیگر را ملاقات کردند
به تلخی لبخند زدند
و دور شدند از هم
هر کدام
با جسد دیگری بر دوش
من این نیمه شب هایی
و
خالی از رؤیای تو می شوم را
دوست ندارم
من از شب های طولانی،
ترسم ازاین است که یک شب
بخواهی بخوابم بیایی و من
همچنان به یادت
بیدار نشسته باشم...
« سید علی صالحی »