مثل از پشت کوه آمده ها
ندید بدید ها
مثل آن ها که گاو و گوسفند هاشان را فروخته و
به شهر سرازیر شدند
مثل تازه به دوران رسیده ها
دوستت دارم
مثل از پشت کوه آمده ها
ندید بدید ها
مثل آن ها که گاو و گوسفند هاشان را فروخته و
به شهر سرازیر شدند
مثل تازه به دوران رسیده ها
دوستت دارم
ای دل ناباور من
دیر فهمیدی که عشق
از همان روز ازل هم
جرم نابخشوده بود
از عشـــق
نمی نویســـــــم فقط...
از تـــــــــو مینویسم
و عشـــــــق خود از کلامم زاده میشود...
نزار قبانی
با حال آن روزم
میان خاطرات تو....
بارن نمی بارید
اگر
یک ذره وجدان داشت....
" رویا باقری "
گفتنی نیست
ولی
بی تو کماکان در من
نفسی هست،
دلی هست،
ولی جانی نیست . . .
میخواستم کمی
فقط کمی !
دوستت داشته باشم ..
از دستم در رفت
عاشقت شدم ...
بگذار بگویم
بغض که میکنی
گریه ام می گیرد
خنده ات که بگیرد
حالم از همیشه بهتراست
میبینی زندگی ام را !؟
به دِلَت بند اسـت
بنددلم!
دیوانه
نمی گوید دوستت دارم !
دیوانه
می رود تمام دوست داشتن را
به هر جان کندنی
جمع می کند از هر دری
می زند زیر بغل
می ریزد پای کسی که . . .
قرار نیست بفهمد دوستش دارد!
برای به یاد آوردن تو
باید
فراموشت کرد
برای رسیدن به تو
باید
از تو گذشت
فریاد نمی زنم
نزدیک تر می آیم
تا صدایم را بشنوی
نیامدنش را باور نمی کنم
غیر ممکن است
او نیامده باشد
حتما، حالا
زیر باران مانده است
و نا امید و خسته
در خیابان ها قدم می زند
من به باز بودن درها...
مشکوکم
بوسیدمش...
دیگر هراس نداشتم جهان پایان یابد
من از جهان
سهمم را گرفته بودم
تو
پولدار تر از منی
لباس های گرانقیمت می پوشی
و با ماشین، هر کجا دوست داشته باشی می روی
من اما کافی ست هوا ابری شود
یا به مترو نرسم
و یا زور تلفن ام حتی به تک زنگ نرسد
آن وقت تنها می شوم، تنها می مانم
و مدام غصه می خورم
دوست داشتن ات مثل بوسیدن ماه است
من هیچ وقت نمی توانم ماه را ببوسم
چشم هایم را می بستم و
می شمردم تا صد
برو!
قایم شو
تو را از رد پاهایت بر ساحل
و از مسیر نگاه لاک پشت ها
پیدا می کردم
چشم هایم را می بندم و
می شمارم تا صد
برو!
قایم شو
تو را از رد پاهایت بر دریا
و از مسیر نگاه دُرناها
پیدا خواهم کرد
پس از انتظاری طولانی
باران نبارید
در آستانۀ "مهمان خانه"
یک دیگر را ملاقات کردند
به تلخی لبخند زدند
و دور شدند از هم
هر کدام
با جسد دیگری بر دوش
گفته بودم بی تو میمیرم ولی این بار
نه
گفته بودی عاشقم هستی ولی انگار ..نه
هرچه گویی دوستت دارم،بجز تکرار نیست
خو نمیگیرم به این تکرارِ طوطی وار..نه
تا که پابندت شوم ازخویش میرانی مرا
دوست دارم همدمت باشم ولی سربار ...نه
دل فروشی میکنی گویا گمان کردی که باز
با غرورم میخرم آنرا در این بازار ...نه
قصد رفتن کرده ای تا باز هم گویم بمان
بار دیگر میکنم خواهش ولی اصرار ...نه
گه مرا پس میزنی ... گه باز پیشم میکشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است... افسار نه
« استاد شهریار »
که لحظه ی آخر
درونِ چای می اندازی
همان شماره ی ناشناسی
به زنگش پاسخ می دهی
همان عکسی که در لپ تاپت
پنهان می کنی، ولی دور نمی ریزی
پیراهنی که دکمه اش را ندوخته ای
اما
نمی توانی از پوشیدنش منصرف بشوی
من
تمام ِآن ها هستم...
نخواستنی هایی
که ناگهان
نمی توانی از دوست داشتنشان
صرف نظر کنی
هردومان بازنده شدیم
من ، چون که تو را بیش از همه دوست می داشتم
و تو
چون من آن بودم که تو را بیش از همه دوست می داشت
اما تو، بازنده تر از منی
چون من دیگری را دوست توانم داشت
آن گونه که تو را دوست می داشتم
اما هرگز یافت نخواهد شد
کسی که تو را چون من دوست بدارد
وقت هايى هست
که دستى بايد لمست کند،
مستقل ترين زن جهان هم که باشى،
وقت هايى هست
که دلت پر ميزند براي کسي که برسد و بخواهد که آرام رانندگي کنى
و شام ات را نخورده روي ميز نگذاري و بروي..
مسافرترين زن دنيا هم،
دست خطي مي خواهد که بنويسد برايش:
"زود برگرد
طاقت دوري ات را ندارم."
زن ها
همه چیزشان را پنهان میکنند:
تنهایی را
دلتنگی را
گریه ها را
دوست داشتن را..
زن ها
هنگام شکستن صدایشان در نمی آید!
تدرد که دارند به خود نمیپیچند؛
گریه های یواشکیست
و اينان همان زنان مرد صفت هستند كه نايابند!!
ترسم ازاین است که یک شب
بخواهی بخوابم بیایی و من
همچنان به یادت
بیدار نشسته باشم...
« سید علی صالحی »
تعداد صفحات : 2