اگر میشد صدا را دید.
چه گل هایی... چه گل هایی!
که از باغ صدای تو
به هر آواز می شد چید.
اگر میشد صدا را دید...
اگر میشد صدا را دید.
چه گل هایی... چه گل هایی!
که از باغ صدای تو
به هر آواز می شد چید.
اگر میشد صدا را دید...
این صدای
پای تو نیست...!
این صدای قلب من است
که بدنبالت
کوچه های انتظار را...
زیر قدم های
خسته...!
برای خواب زمستانی بیدار میکند...
فریاد نمی زنم
نزدیک تر می آیم
تا صدایم را بشنوی
پر میکشم از پنجره ی ِ خواب ِ تو تا تو
هر شب منو دیدار ، در این پنجره با تو
ازخستگی ِ روز همین خواب ِ پر از راز
کافیست مرا ، ای همه ی خواسته ها تو . . .
دیشب منو تو بسته ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش ، همه ذرات هوا تو
بیدارم اگر دغدغه روز نمیکرد
با آتشمان سوخته بودی همه را تو...
پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا،هرچه صدا، هرچه صدا تو....
آزادگی و شیفتگی مرز ندارد
حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو
یا مرگ و یا شعبده بازان ِ سیاست ؟
دیگر نه و هرگز نه ، که یا مرگ که یا تو
وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا تو ، همه جا تو ، همه جا تو . . .
پاسخ بده از این همه مخلوق ، چرا من ؟!
تا شرح دهم از همه خلق چرا تو ...
« محمد علی بهمنی »
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم
گر چه در خویش شکستیم صدایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست ؛
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم ؛
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند ؛
می دانم فایده ای ندارد ....
فایده ای ندارد ....
به تلفن چشم بدوزم ....
هر از گاهی بروم پشت پنجره ....
پرده را کنار بزنم ....
یا با هر صدای آشنایی ....
سربرگردانم ....
فایده ای ندارد ....
درست مثل اینکه
به گل های پیراهنم آب بدم ....!!!!
گاهی خـــدا آنقدر صدایت را
دوست دارد كه
سكوت میكند
تا تــــو بارها بگویی
خدای من ....!!!!
خوب گوش کن
صدای خش خش برگ های خزان شده می آید
صدای غرش ابــــر در بیکرانه آسمان
بوی باران می آید
دلت را آسمان و قلبت را خورشید کن
بهار چشم انتظار گذر زمان است ....!!!!