مرا برای روز مبادا کنار بگذار!
مثل مسافرخانه ای متروکه ام
در جاده ای سوت و کور
یک روز
خسته از راه می رسی و
جز آغوش من
برایت پناهی نیست...
مرا برای روز مبادا کنار بگذار!
مثل مسافرخانه ای متروکه ام
در جاده ای سوت و کور
یک روز
خسته از راه می رسی و
جز آغوش من
برایت پناهی نیست...
چشم هاى سیاه تو
خاورمیانه ى دوم است؛
یک دنیا براى تصرفش
نقشه مى کشند
و من ..
سرباز بى چاره اى که
در مرز پلک هاى تو
جان مى دهم.
این صدای
پای تو نیست...!
این صدای قلب من است
که بدنبالت
کوچه های انتظار را...
زیر قدم های
خسته...!
برای خواب زمستانی بیدار میکند...
ای دل ناباور من
دیر فهمیدی که عشق
از همان روز ازل هم
جرم نابخشوده بود
قندان خانه را پر کردم از حرف هایت
تو که میدانی
من چای تلخ دوست ندارم
هوس فنجانی دیگر کرده ام
این برگهای زرد
به خاطر پاییز نیست
که از شاخه میافتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
و آنها
پیشی میگیرند از یکدیگر
برای فرش کردن مسیرت..
گنجشکها
از روی عادت نمیخوانند،
سرودی دستهجمعی را تمرین میکنند
برای خوشآمد گفتن
به تو..
باران برای تو میبارد
و رنگینکمان
– ایستاده بر پنجهی پاهایش –
سرک کشیده از پسِ کوه
تا رسیدن تو را تماشا کند.
نسیم هم مُدام
میرود و بازمیگردد
با رؤیای گذر از درز روسری
و دزدیدن عطر موهایت!
زمین و عقربهی ساعتها
برای تو میگردند
و من
به دورِ تو!
خدا " تـــو " را که می آفرید
حواسش
پرت آرزو های من بود.... !
شدی همان آرزوی من ....!
خودت را محاکمه کن. این کار مشکل تر هم هست.
محاکمه کردن خود از محاکمه کردن دیگران خیلی مشکل تر است.
اگر توانستی در مورد خودت قضاوت درستی بکنی
معلوم میشود یک فرزانه ی تمام عیاری.
من هر جا باشم می توانم خودم را محاکمه کنم...
هردومان بازنده شدیم
من ، چون که تو را بیش از همه دوست می داشتم
و تو
چون من آن بودم که تو را بیش از همه دوست می داشت
اما تو، بازنده تر از منی
چون من دیگری را دوست توانم داشت
آن گونه که تو را دوست می داشتم
اما هرگز یافت نخواهد شد
کسی که تو را چون من دوست بدارد
” زیادی ” دوستت داشتم !
میدانی اشتباه از کجاست ؟!
از تو نیست !
اشتباه از ” من ” است . . .
هر جا رنجیدم به رویت نیاوردم !
” لبخند ” زدم !
ترسم ازاین است که یک شب
بخواهی بخوابم بیایی و من
همچنان به یادت
بیدار نشسته باشم...
« سید علی صالحی »
همیشه پر از مهربانی میمانم ....
حتی اگر هیچکس قدر مهربانیم را نداد ....!!!!
من خدایی دارم
که به جای همه برایم
جـــبــــران میکند .....!!!!
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمانِ هر کجا آیا همین رنگ است ؟
اگه شکسته پای من
گریه نکن عصای من
هر چی شکسته بنویس
به پای گریه های من
شیشه ای میشکند
یک نفرمیپرسدکه چراشیشه شکست؟
یک نفرمیگوید : شایداین رنج بلاست
دیگری میپرسد شیشه پنجره رابادشکست . . . .؟
دل من سخت شکست
هیچ کس هیچ نگفت
غصه ام رانشنید
ازخودم میپرسم
ارزش قلب من ازشیشه پنجره هم کمتربود . . . .؟
هفته ها میگذره امـــا ....
امـــا ....
امـــا ....
« گُـــل » من نیومده .... !!!!
زخمی ام . . . . !
حس پرواز ، دگر در من نیست . . . .
دشنه ی تشنه ی مردمان
بال هایم را کَند . . . . !
من در این آشفته بازار « دروغ »
بی بال و پر افتاده ام . . . . !
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم
گر چه در خویش شکستیم صدایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست ؛
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم ؛
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند ؛
تعداد صفحات : 4