هوا را ميبيني...؟
تكليفش با خودش معلوم نيست...
ميبارد
نميبارد
گرم است
سرد است
طوفان ميكند
ميسوزاند
درست مثلِ "تو"
يك ناپايداريه مطلق...
هوا را ميبيني...؟
تكليفش با خودش معلوم نيست...
ميبارد
نميبارد
گرم است
سرد است
طوفان ميكند
ميسوزاند
درست مثلِ "تو"
يك ناپايداريه مطلق...
این روزها هوای خیلی غبار آلود است...
گرگ را از سگ نمیتوان تشخیص داد...
هنگامی گرگ را می شناسیم
که دریده شده ایم...
حوالی
بعضیـها
آنقدر هـوا
دلچسباست
ڪهدوستدارے
یڪــ خانه نقلـــــے
ڪنارشان اجاره ڪنی
و باخیـــالِ راحـتزندگی
را بـا آرامــش تنفــس ڪنی....
تو
پولدار تر از منی
لباس های گرانقیمت می پوشی
و با ماشین، هر کجا دوست داشته باشی می روی
من اما کافی ست هوا ابری شود
یا به مترو نرسم
و یا زور تلفن ام حتی به تک زنگ نرسد
آن وقت تنها می شوم، تنها می مانم
و مدام غصه می خورم
دوست داشتن ات مثل بوسیدن ماه است
من هیچ وقت نمی توانم ماه را ببوسم
پر میکشم از پنجره ی ِ خواب ِ تو تا تو
هر شب منو دیدار ، در این پنجره با تو
ازخستگی ِ روز همین خواب ِ پر از راز
کافیست مرا ، ای همه ی خواسته ها تو . . .
دیشب منو تو بسته ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش ، همه ذرات هوا تو
بیدارم اگر دغدغه روز نمیکرد
با آتشمان سوخته بودی همه را تو...
پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا،هرچه صدا، هرچه صدا تو....
آزادگی و شیفتگی مرز ندارد
حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو
یا مرگ و یا شعبده بازان ِ سیاست ؟
دیگر نه و هرگز نه ، که یا مرگ که یا تو
وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا تو ، همه جا تو ، همه جا تو . . .
پاسخ بده از این همه مخلوق ، چرا من ؟!
تا شرح دهم از همه خلق چرا تو ...
« محمد علی بهمنی »
هیچکس نمی فهمد...
پالتو با دستکش های چرم کافی نیست...
گاهی بیرون رفتن در این هوا
دل ِ گرم میخواهد...
نفسم تنگ شده باز هوا می خواهم ....
به چه رویی بنویسم که تو را می خواهم ....
اقرار می کنم اینجا بدون
« تــــــــو »
حتی برای آه کشیدن هم
هــــوا کم است ....!!!!
نگهم نیست به دنبال نگاهت ، الکی
مثلا رفته ز سر حال و هوایت ، الکی
به من اصلا چه که این ماه میایی یا نه
مثلا نیست به دل دلهره هایت ، الکی
هر شب از فرط خوشی اول شب می خوابم
مثلا غم نشده خاطره هایت ، الکی
در و دیوار هم از قصه ی تو با خبرند
مثلا نیست دلم اهل شکایت ، الکی
انقدر خوب و متینم که خدا می داند
نگرانت نشوم هر دو سه ساعت ، الکی
این روزها هوا خیلی غبار آلود است....
گرگ را از سگ نمی توان تشخیص داد!
هنگامی گرگ را می شناسیم
که دریده شده ایم......
این هوا چتر نمی خواهد ....
تنها ....
تنها ....
فقط « تـــــــو » را می خواهد ....!!!!
سر به هوا نیستــــم ....
امــــا
همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم ....
حال عجیبـــی ست
دیدن ِ همان آســــمان که
شاید " تـــو " ....
دقایقی پیش
به آن نگاه کـــرده ای ....!!!!
عشق مانند هواست
پس تـــو
کمی نفس هایت را
عـمیق بکش ....
دلت که شکست ....
هوا سرد می شود ....
حتی خورشید در دستانت نمیتواند تو را گرم کند ....
سرد است .... خیلی ....
عجیب است که
چرا در این هوا باران می بارد ، نه برف ؟؟؟؟!!!!
هه....
یادم نبود که باران برای چشم است ، در این آسمان ....
نه، برای آسمان نیست که ببارد ، این پاک ترین باران ....
در خـــــــــآک هـــــــم دلم به هـــــــوآی تو
مـــــی تپــد . . .
چیــــــــزی کم از بهشت ندارد
هــــــــوای تو . . .