آنقدر نیامدی
که از پاییز هم برگی نماند
حالا این من هستم
که زیرِ پاهای خودم
خیابان به خیابان
خُرد می شوم:)
آنقدر نیامدی
که از پاییز هم برگی نماند
حالا این من هستم
که زیرِ پاهای خودم
خیابان به خیابان
خُرد می شوم:)
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت
حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت!
خوب میدانم که "" تنهایی "" مرا دق می دهد
عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت
آنقدر ترسیدم از بی رحمی پاییز که
ترس من را روز پایانی ِ شهریور نداشت!
زندگی ظرف بلوری بود کنج خانه ام
ناگهان افتاد از چشمم ، ولی مو بر نداشت
حال من ، حال کویری تشنه است
هیچ کس حالی شبیه حال من در خود نداشت...
پاییز از حوالی حوصله ات که بگذرد
من زرد میشوم
و تا کفشهای رفتنت جفت میشود
غریب میشوم
و نیلوفرانه دوستت دارم
نه مثل مردمی که عشق را
از روی غریزه نشخوار میکنند
من درست مثل خودم
هنوز و همیشه
دوستت دارم ....
در این پاییز،
باران،
سرما،
و مرور خاطرات،
هزاران بار بیشتر می خواهمت …
هـــــــــــمچون برگ هایی که از درخت پاییزی می ریزد . . . .
از مـــــــن درد می ریزد . . .
من خود به تنهایی تجسم دردم !
من خودم را هر روز می کشم . . . .
پاییز داره از راه میرسه...
.
.
.
هــــــرروزپاییزه
هرهفته پاییزه
هرماه پاییزه
هر سال پاییزه ...... : ((((
به کــــــــه گویم که تو منزلگه چشمان منی
به کـــــــه گویم که تو نوازشگر دستان منی
بـــــــــــه چه سازی بسرایم دل تنهای تو را
به کـــــــه گویم که تو آهنگ دل و جان منی
گـــــــــر چه پاییز نشد همدم و همسایه من
به کـــــــــــه گویم که تو باران زمستان منی
همه رفتند از این شــــــــــهر و دلم تنها ماند
به که گویم که تو عمریست که مهمان منی
گــر چه خورشید سفر کرده ز کاشانه ی من
به کـــــــــه گویم که تو عمری مه تابان منی