با همان
چشمــــــــی که میزد زخــــــــــم
مرهــــــــم میفروخت...
فاضل نظری
با همان
چشمــــــــی که میزد زخــــــــــم
مرهــــــــم میفروخت...
فاضل نظری
چشم هایم را می بستم و
می شمردم تا صد
برو!
قایم شو
تو را از رد پاهایت بر ساحل
و از مسیر نگاه لاک پشت ها
پیدا می کردم
چشم هایم را می بندم و
می شمارم تا صد
برو!
قایم شو
تو را از رد پاهایت بر دریا
و از مسیر نگاه دُرناها
پیدا خواهم کرد
در سرزمین من چشم دخترانش به دنبال ماشین مازراتی و خانه های
آنچنانی است...
و دل پسرانش به دنبال حماقت ها و فریب دادنشان
کارگر بنگاه و آس و پاس!
وای اگر قومی بفهمد نیستم شاعر
فقط
دارم از چشم و لب تو رونویسی میکنم....
گاهی دوتا گوش میخواهم برای شنیدن
دوتا چشم برای دیدن هراس چشم هایم
دوتا دست که بدانم تنهـــــــــــــــا نیستم
و یک دهان که به جای دادن وعده بهشت و نصیحت
سکوت را بلد باشد
تا بگویم : خسته ام از قوی بودن
و این گاهی یعنی
همین حـــــــــــــــالا . . . .
راست گفتی سهراب . . . .
من هم در تردیدم !
من در این عرصه آغشته به بغض
لب خندان دیدم . . . .
چشم گریان دیدم . . . .
گریه کردم امــــــــا . . . .
بار ها خندیدم !
رمز بیداری را
پشت بی خوابی این ثانیه ها فهمیدم . . . .!
تو به آرامش زمین « مشکوکی »
من به دل های زمین « مشکوکم » ! ! ! !
دست همیشه برای زدن نیست . . . .
کار دست همیشه مشت شدن نیست . . . .
دست که فقط برای این کار ها نیست ! ! ! !
گاهی دست میبخشد . . . .
نوازش میکند . . . . احساس را منتقل میکند . . . .
گاهی چشمی به دست است . . . . ! ! ! !
دست را دستِ کم نگیر . . . . ! ! ! !
بستن چشمهایت
چیزی را عوض نمی کند...
چون نمیخواهی شاهد اتفاقی باشی که می افتد...
هیچ چیز نا پدید نمی شود
در واقع دفعه بعد که چشم باز کنی
اوضاع بدتر می شود . . .
وقتی سه تار چشم تـــــــو
ماهور می زند بانو
دلم برام خودم شور می زند . . . .
قاصدک ، هان چه خبر آوردی
از کجا وز که خبر آوردی
خوش خبر باشی اما
گرد بام و در من
بیثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه زیادی نه ز دیاری، باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تــــو را منتظرند ....
کسی ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ
کـــه ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺮﺍﯾﻢ کسی ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﮕﺎﻫﻢ....
ﺩﻧﺒﺎﻝ کسی ﻧﯿﺴﺖ ،
ﻭﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﮐﻪﺩﯾﮕﺮ کسی ﺑﻪ ﭼﺸﻤﻢ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ
ﻭﻫﯿﭻ ﻧﮕﺎﻫــــی ﺩﻟـــــﻢ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﻠﺮﺯﺍﻧﺪ
ﻫﻤﻪ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﻪ ﺳﻬﻞ ﺍﺳﺖ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺩﻧﯿــــﺎ هم ﻧﻤﯿﺪﻫﻢ....
هر چه بالاتر بریم آدمها کوچکتر میشن . . . .
خدایا با کدامین چشم به آدمیانت می نگری که اینقدر بزرگ می بینیشان . . . .
نکنه همین نزدیکایی و ما
بی جهت اون بالاها دنبالت می گردیم . . . .
می دانم فایده ای ندارد ....
فایده ای ندارد ....
به تلفن چشم بدوزم ....
هر از گاهی بروم پشت پنجره ....
پرده را کنار بزنم ....
یا با هر صدای آشنایی ....
سربرگردانم ....
فایده ای ندارد ....
درست مثل اینکه
به گل های پیراهنم آب بدم ....!!!!
هم بازی قدیم ....
چشم نگذار ....
آنقدر از تو دورم که اگر تا آخرِ اعداد
هم بشمری پیدایم نخواهی کرد ....
چشم هایم را به بیمارستان میبرم ....
نمیدانم چه مرگشان شده ....
هر شب در خواب جایشان را خیس میکنند ....!!!!
بی تــــو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیــدار تـــــــو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عـــاشـــق دیـــوانه کــه بــــــودم !
فریدن مشیری
نگـــــاه ِ روحـــت را که بشناسم....
چشمـــــــــآنت را نقاشــــــی خواهـــــــــم کرد......
پنجره ها کلافه شدند از نگاه منتظرم ....
اگر نمیایی پنجره ها را زجر ندهم ....
چشم هایم به جهنم ....!!!!
در هر جغرافیایی که باشم ....
جهت ها تفاوتی ندارند ....
تمام دامنه های دلم
به سمت « چشم » توست ....!!!!
ب سلامتى دختر پسرایی که
چندتا خط تلفن ندارن
چندتا اسم ندارن
عزیزم و دوستت دارم هاشون تقسیم بر سه و چهار نمیشه
فرق دوست فابریک و جاست فرند و مای لاو و سوشال فرند رو نمیدونن
اگه با یه نفر باشن فقط با یه نفرن
چون توان تقسیم احساسشون رو ندارن
وقتی با طرفشون حرف میزنن
یا کنار دستش توی خیابون راه میرن
چشاشون ده جای دیگه نمیچرخه
وقتی میگن میخوام بخوابم واقعا میخوان بخوابن
اگه طرفشون پیاده هم بیاد دنبالشون اصلا واسشون مهم نیست
با یه شاخه گل هم کلی خوشحال میشن
خلاصه در یه کلام نه می پیچن نه دوس دارن دورشون بزنی
اگه دل بستن مثل آدم دل میبندن
رفاقتشون مثل کف دست صاف صافه
و وقتی توی چشاشون نیگا میکنی
تا ته ته دلشون پیداست
خلاص!
تعداد صفحات : 2